عاشق شده ام حضرت معشوقه کجایی
من مولوی ام شمس اگر جلوه نمایی
سعدی نشوم تا در بستان نگاه و
آغوش گلستان شده ات را نگشایی
وحشی شده ام تا ز تو جامی بستانم
جامی بستانم نه به شاهی به گدایی
در مجلس خوبان تو چه کردی که شنیدم
شرمنده ی لطفت شده صد حاتم طایی
ای شرب دهان تو می دولت عشاق
ای قند لبت نسخه ی عطار و دوایی
ای مردمک چشم تو منظومه ی شمسی
ای چشم تو آتشکده ی عهد هخایی
دیوانه شدم در طلبت بس که به دیوان -
دیوان غزل فال زدم تا تو بیایی
حافظ خبری از تو ندارد که بگوید
میترسم از این بی خبری ماه رهایی
مانند پلنگی که نگاهش سوی ماه ست
من شهره ی شهرم به همین سر به هوایی
از من که دچارت شده ام یاد نکردی
در وقت سفر با غزل تلخ جدایی
<<ای تیر غمت را دل عشاق نشانه >>
ای منظر چشمان تو کشکول بهایی
بااین همه تنهایی و رسوایی و دوری
شاعر شده ام تا که بگویم که خدایی
خال لب تو نقطه ی پرگار وجود است
اصلا تو خودت دایره قسمت مایی
.: Weblog Themes By Pichak :.